جثهاش زیر پتوی تیره رنگ، کوچک است و رنجور! دست و پایش را با طناب بستهاند به میلههای فلزی تخت... خون روی صورتش است، روی لبهای خشکیدهاش، رد خون تا روی زمین کشیدهشده... ردپاهایی خونی روی موزاییکهای کف زندان.
زندانیها صف کشیدهاند برای حمام. یکی از نیروهای ساواک هم مراقبشان است. نزدیک در ورودی حمام، ناگهان فریاد آنها آوار میشود توی فضا داخل حمام، فضایی عمومی با اتاقکهای بدون در است که در هرکدام چند نفر، پنج دقیقه فرصت استحمام دارند. بازجوها داخل حمام هم آنها را راحت نمیگذارند.
این صحنهها را باور کنید! شما داخل سلول مخوفترین زندان ساواک ایستادهاید؛ جایی که به آن میگویند، زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری! میتوانید چشمهاتان را ببندید و این لحظهها را در ذهنتان تصور کنید. اینجا در موزه عبرت ایران حکایت، حکایت شکنجه است و مقاومت... آهن و گوشت... فریاد و فریاد... زمان، داخل سلولهای زندان ایستاده است؛ سال، سال1357 است یا کمی عقبتر. روز، همان روزهای انقلاب و ساعت، همان ساعتها.
داخل زندان که قدم میگذارید، برای عبور از میان تمام درهای فلزی سبز رنگ این ساختمان، باید پا را حدود نیم متر بلند کنید تا بتوانید به آن طرف بروید... 28 سال پیش، زندانیها با چشمهای بسته از همین درها میگذشتند.کمی جلوتر، یک دالان طولانی است که به در اصلی ورودی موزه عبرت میرسد؛ دیوارهای بلند آجری سایه کردهاند روی سقف حیاط.
ساختمان زندان یک دایره تو خالی است با نردههای آهنی بلند سبزرنگ که دیواره بالکنها را تا سقف پوشانده است؛ حصارهایی که در هر سه طبقه به یک شکل است.جلوتر که بروید، به حیاط کوچک داخل محوطه زندان میرسید. کاشیهای فیروزهای رنگ کف حوض، رنگ خون گرفتهاند. اولین تندیس، کنار همین حوض مقابل چشمان شما ظاهر میشود؛ زندانیای با سر و صورتی خونین...انگار نفساش
به شماره افتاده است از هجوم آب توی ریههایش. بازجو بالای سرش ایستاده است، با چشمهایی که انگار گُر گرفتهاند از خشم.راهنمای موزه که خودش هشت ماه زندانی همین زندان بوده، میگوید: «این صحنه، یکی از روشهای شکنجه است که با فرو کردن سر زندانی داخل آب و نگهداری او در این حالت، زندانی را تا سرحد خفگی پیش میبردند. گاهی وقتها هم زندانیها را داخل آب حوض میانداختند تا بدنشان خیس شود و بعد آنها را شلاق میزدند.
در زمستان، وضع بدتر میشد. یخهای حوض را میشکستند و آنها را داخل آب یخ میانداختند و بعد شروع به شکنجه میکردند.»
آوار درد و شکنجه
خاطرهها هرجا که میروید، میآیند و جلوتر از شما سرک میکشند داخل بندها و میایستند مقابل نردههای سبز رنگ بالکنها، درست مقابل زندانیانیکه آویزان شدهاند از حصار؛ خاطرهها حرف میشوند و از گلوی راهنما بیرون میآیند: «آویزان کردن، یکی از بدترین شکنجههایی بود که بازجوها بهکار میبردند.
یعنی اول زندانی را روی یک چهارپایه قرار میدادند و دستهایش را به سمت بالا میکشیدند و با دستبندهای فولادی به نردهها میبستند و کلا زندانی بیشتر از یکربع نمیتوانست در این حالت دوام بیاورد و خیلی زود، بیهوش میشد. حتی هنوز هم خیلی از زندانیان سابق اینجا میگویند که به خاطر این نوع شکنجه، بین استخوانهای کتفشان فاصله افتاده است.»
چهرههای ماندگار انقلاب
تاریکی فصل مشترک زندان است، دیوارها انگار نور را میبلعند. بند 3، بند چهرههای ماندگار است؛ آدمهایی که عکسهایشان قاب شده است روی دیوارها. اینجا پر است از چهرههای آشنا؛ زن و مرد، پیر و جوان، روحانی و غیر روحانی؛ زندانیان سیاسی قبل از انقلاب.
اسامی آشنا جلوی چشمها رژه میروند: از مقام معظم رهبری و آیتالله هاشمی رفسنجانی و شهید رجایی و شهید بهشتی تا موسوی لاری، مرتضی حاجی و محمود فرشیدی و محسن مخملباف.
اینجا هر اتاق و هر سلول یک نشانه است برای تمرین استقامت؛ مثل نوشتههای روی دیوارها که خاطرهاند از روزهای انقلاب: «آزادی رایگان نیست.» این جمله را روی همه دیوارها میتوانید ببینید. داخل راهروهای بلند و تاریک موزه که قدم میزنید، به سلولهای تاریک که سرک میکشید، باور میکنید که این جمله یک شعار نیست؛ شاهد حرفهای ما گوشه سلول نشسته است با تنی زخمی... از سقف آویزان است با چهرهای خونی...
اتاق مخوفترین شکنجهگر ساواک
کمی جلوتر اتاق شکنجه است؛ اتاق معروفترین شکنجهگر ساواک: محمدعلی شعبانی معروف به حسینی!«حسینی سابقه شکنجهگری را از زندانهای قزلقلعه و اوین داشت و از سال52 که ساواک تشکیل شد، به عنوان شکنجهگر در اینجا مشغول به کار بود تا انقلاب.
یک ماه بعد از انقلاب هنگامی که میخواستند دستگیرش کنند با اسلحهای که همراه داشت، خودکشی کرد، اما بلافاصله نمرد و تا 50 روز زنده بود. تقریبا تمام زندانیها گذرشان به اینجا افتاده بود. بعضیها نزدیک به 60-50 بار اینجا آمده بودند و ساعتها شکنجه را تحمل کرده بودند.
خیلیها هم زنده از این اتاق بیرون نرفتند.» این جملهها را راهنمای موزه میگوید و بعد به سمت ابزارآلات شکنجهای که در اتاق حسینی وجود دارند، میرود و ادامه میدهد: «معمولترین شکنجهای که در این اتاق اعمال میشد، کابل شلاقی است که در دست حسینی ملاحظه میکنید.
او کابل را با تمام قدرت، به کف پای زندانی میزد به صورتی که پوست کف پا باد میکرد و بالا میآمد. بعد زندانی را در محوطه دایرهای زندان میدوانید تا باد پاهایش بخوابد. این بار، کف پاهایش را با کابلهایی کلفتتر شلاق میزد تا اینکه کف پا از شدت ضربهها میترکید. حتی هنوز هم آثار این شکنجهها روی پای خیلی از زندانیها دیده میشود.»
میگویند، شهید رجایی بارها به این اتاق آمده و شکنجههای هشت ساعته را تحمل کرده است. دستگاه آپولو، یکی دیگر از وسایل اتاق شکنجه حسینی است. راهنما دستش را روی تن فلزی آپولو میگذارد و میگوید: «زندانی به حالت نشسته در این دستگاه قرار میگرفت و کاملا به آن فیکس میشد تا شوک الکتریکی به او وارد کنند.
کلاهک فلزیای هم روی سرش قرار میگرفت؛ به صورتی که اگر از شدت درد فریاد میزد، صدا داخل گوشش میپیچید و سردرد شدیدی میگرفت. تخت شلاق هم سمت چپ اتاق قرار داشت که گاهی زندانی را با دست و پای بسته روی آن شلاق میزدند، گاهی وقتها هم زیر تخت المنت برقی روشن میکردند تا داغ شود.»
راهنما ادامه میدهد: «بعد از انقلاب، خیلی از این بازجوها و شکنجهگرها فرار کردند و تعداد معدودی از آنها دستگیر شدند که یکی از آنها فریدون توانگری معروف به آرش بود که متخصص در شکنجه خانمها بود. کشیدن موی سر خانمها راحتترین کاری بود که انجام میداد یعنی با یک حرکت از ابتدا تا انتهای بند را در حالیکه موی زندانی را میکشید طی میکرد.
خیلی از خانمها هنوز که هنوز است وقتی اسم آرش را حتی در کوچه و خیابان هم میشنوند، از ترس سرشان درد میگیرد.وقتی آرش بعد از انقلاب دستگیر شد، در مصاحبههایش گفت که ما بعضیها را شش ماه شکنجه کردیم، اما اعتراف نمیکردند؛ افرادی مثل عزت مطهری معروف به عزت شاهی.»
پای صحبتهای رییس موزه
«هدف از تاسیس این موزه چیست؟» این شاید اولین سوالی باشد که به ذهنتان برسد. قاسم حسنپور مدیریت موزه عبرت بهترین کسی است که میتواند به این سوال پاسخ دهد: «در تعریف جدید از موزه و موزهداری، موزه مکانی است که بازدیدکننده با یک دیدگاه وارد میشود، ولی وقتی از آن خارج میشود، ذهنش تحت تاثیر قرارگرفته و تغییر کرده است.
ما هم با مبنا قراردادن این تعریف و استفاده از ابزار هنر سعی کردیم قسمتی از تاریخ معاصر ایران را به نمایش بگذاریم. به عبارتی، سعی کردیم به سمتی گرایش پیدا کنیم که اتفاقات را به صورت ملموس و عینی بازسازی کنیم و از آنجایی که زبان تندیس و مجسمهسازی زبان گویایی است، در نهایت، پس از بررسیهای گوناگون، استفاده از این روش را برای موزه انتخاب کردیم.»
مراحل ساخت یک تندیس
ساخت این تندیسها کاری کاملا گروهی است. در اولین مرحله، باید مدل آن ساخته شود، بعد قالبگیری میشود و بعد از اینکه از قالب درآمد و شکل گرفت، زمان این است که اجزای بدن و صورتش کامل شود؛ مثل پروتزهای چشم و یا کاشت مو که باید از موهای سر را یکی یکی بکارند. مرحله بعدی، گریم کار است و ایجاد زخمهایی که وجود داشته.
به عبارتی، یک تندیس اگر بخواهد به تنهایی ساخته شود، حداقل چهار ماه زمان میبرد، اما چون این کار به صورت گروهی صورت میگیرد، سرعت خیلی بالاتر است و الان موزه عبرت این توانایی را دارد که در عرض شش ماه، 40 تندیس بسازد که حاصل یک تجربه چهار ساله است.
بازسازی صحنههای شکنجه
قبل از شروع کار، از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب دعوت کردیم که به واحد تاریخنگاری ما مراجعه کنند تا خاطرات آنها با جزییات ثبت شود. براساس خاطرات آنها و اتفاقاتی که برایشان افتاده بود، مکان مخصوص هر شکنجه شناسایی شد.
برای مثال، همگی به اتفاق میگفتند که در طبقه دوم، اتاق سمت راست جایی بوده که فردی به نام دکتر حسینی با دستگاهی به اسم آپولو زندانیها را شکنجه میکرد.
به هر حال، این مکانها شناسایی شد و حتی در این بین، ما با انواع مختلف شکنجه ساواک آشنا شدیم که تا به حال نزدیک به 90 نوع گزارش شده است و از بین آنها صحنههایی را که برای بازدیدکنندهها قابل تحملتر بود، انتخاب کردیم تا مثلا برای بازسازی صحنه آویزانکردن به نردهها که زندانیان زیادی آن را تجربه کرده بودند، مجبورشدیم یک نفر را بهصورت داوطلبانه از نردهها آویزان کنیم و از این صحنه فیلم و عکس بگیریم تا مجسمهساز به صورت واقعی این صحنه را ببیند.
نور، صدا و مجسمه
آقای حسنپور، مدیر موزه عبرت در ادامه می گوید: «از آنجا که هدف ما این بود که بیننده بتواند با بازدید موزه، خودش را به آن دوره تاریخ نزدیک کند، تصمیم گرفتیم در این موزه با استفاده از نور و صدا مخاطب را به همان فضای واقعی شکنجهگاه ببریم. من حتی ادعا میکنم که تعدادی از کارهای آخر ما، از کارهای موزه گروین پاریس و مادام توسوی لندن، اگر برتر نباشد، کمتر هم نیست؛ مثل تندیس طیب و یا تندیس شخصی که به نردهها آویزان است.
بعد از ساخت هر تندیس، باید کار از لحاظ شباهت با نمونه اصلی توسط شورایی که به همین منظور در موزه تشکیل شده بود، تایید میشد و در مرحله بعد، خانوادههای آنها باید این شباهت را تایید میکردند.»
بازدید خانوادههای زندانیان از موزه
خانوادههای افرادی که تندیسشان را ساختهایم، وقتی از این موزه بازدید میکنند، با تندیس عزیزشان ارتباط زیادی برقرار میکنند.
برای مثال، خانواده شهید اشرفی اصفهانی و خانواده شهید هاشمینژاد، واقعا تندیس ایشان را باورکردند و یا خانواده شهید قاضی طباطبایی خیلی تحت تاثیر قرار گرفتند؛ حتی پسر ایشان وقتی در کنار تندیس پدر قرار گرفت، گفت: من فرزند این مرد بزرگ هستم و با دست به تندیس اشاره کرد. آقای عزت مطهری هم وقتی کنار تندیس خودشان قرارگرفتند به طنز گفتند، این جنازه من است و شروع کردند به خواندن فاتحه.»
زندان کمیته مشترک از آغاز
عملیات اجرایی این ساختمان در سال1311 به دستور رضاشاه شروع شد و در سال1316 با نام توقیفگاه به بهرهبرداری رسید. این مکان بعدها به زندان موقت شهربانی، زندان زنان و زندان کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک مشهور شد. در بهمن1350 در اجرای دستور محمدرضا شاه، کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک، در محل موقت اطلاعات شهربانی تشکیل شد.
با انحلال دو کمیته ساواک که در اوین مستقر بودند و با تشکیل کمیته مشترک، کلیه سرنخهای عملیاتی در اختیار این کمیته قرار گرفت و کلیه ماموران دو کمیته قبلی ساواک، مامور به خدمت در این مکان شدند. اوایل خرداد 1352 با اوجگیری مبارزات سیاسی مردم، ساختار کمیته مشترک تجدید شد و با اصلاحاتی به تصویب شاه رسید.
از اوایل همان سال، این محل مهمترین محل بازداشت، شکنجه و تخلیه اطلاعاتی انقلابیون بهویژه انقلابیون مسلمان بود و به گفته ساواک و با توجه به اسناد و مدارک تاریخی موجود، در سالهای 1350 تا 1357، هزاران نفر از مبارزین و انقلابیون (زن و مرد) در عملیات کمیته مشترک دستگیر و بازداشت شدهاند.
این ساختمان تا روز 22 بهمن 57 فعال بود، اما ساعت 12ظهر، مردم اینجا را محاصره کردند و ساعت چهار بعدازظهر ساختمان به دست مردم افتاد.